یه روز تو ولایت کلبعلی ( لرستان سابق ) یه بنده خدا رو که در اثر سکته قلبی مرده بود داشتن دفنش می کرند و خویشان و اقوامش هم خیلی بی قراری و گریه و زاری می کردن و تو سر و صورتشون می کوبیدن و گور کن هم در همون حال داشت کارشو می کرد و گور طرفو می کند که یه دفعه مرده زنده میشه و بلند میشه و می شینه . اقوامش هم از ترس پا میذارن به فرار یهو از پشت سر می شنون که گور کنه داد میزنه:برگردین برگردین خوم(خودم) با بیل زدوم کشتمش..
یه روز یه نفر از کنار جاده ای رد میشده که میشنوه یه چوپون داره نی میزنه. یارو از ریتم نی زدن میفهمه که چوپونه لره پس میره جلو و میخواد سربه سر چوپونه بذاره و بهش میگه:آی چوپون اگه بگم از چه طایفه ای هستی حاضری یکی از گوسفنداتو بمن بدی؟چوپان ساده دل هم میگه :آره یارو میگه:تو لری.چوپونه میگه باشه تو شرطو بردی هر کدوم از گوسفندا رو که میخوای سوا کن ببر. طرف هم یکی از درشتاشو سوا میکنه میخواد ببره که چوپونه میگه:عمو اگه من بگم تو از چه طایفه ای هستی حاضری هرچی رو که برداشتی پس بدی؟طرف میگه:آره خوب بگو ..چوپونه میگه:تو ترکی.ترکه میگه:آره اما تو از کجا فهمیدی؟ چوپونه میگه:آخه اونی که سوا کردی سگ گله اس نه گوسفند..
ادامه داستان رو با ما باشید www.p30data.com
باور کنید وقتی از پلههای عکاس خانه بالا میرفتم، به تنها چیزی که فکر نمیکردم این بود که کارمان با عکاس مربوطه به کتک کاری بکشد و با دماغی خون آلود از کلانتری محل سر در بیاوریم !
مراحل مقدماتی به خوبی وخوشی انجام شد و دست بر قضا طرز برخوردمان هم خیلی دوستانه بود. بدین ترتیب که بنده پس از عرض سلام خدمت جناب عکاس عرض کردم. دوازده تا شش در چهار میخوام با یه کارت پستال رنگی و ایشان هم با علامت سر، آمادگی خود را اعلام داشت .
عرض کنم تصاویر شش در چهار را برای تکمیل پروندهی استخدامی لازم داشتم و کارت پستال رنگی را میخواستم قاب کنم بگذارم روی سر بخاری !
عکاس مورد بحث که البته چند لحظه بعد بنده دو تا از دندههای او را به ضرب «هوک راست» برای همیشه مرخص کردم با خوشرویی گفت: اطاعت... ولی ده تومن میشه ها !
آب دهان را به علامت تعجب(!) قورت دادم و گفتم :
اگر اشتباه نکنم، شما تا چند روز پیش، تابلویی توی ویترین نصب کرده بودید که دوازده تا عکس 6×4 با یک کارت پستال رنگی هشت تومان، درسته؟
ـ بله، ولی همان طوری که ملاحظه فرمودید، فعلاً اون تابلو را برداشتیم تا بدهیم مجدداً «با خط نستعلیق» نرخ فعلی را بنویسند !
ـ نکند افزایش قیمت سیمان و شکر روی کار عکاسی هم اثر گذاشته و ما خبر نداریم !
طرف، موضوع گران شدن تهیهی عکس غیر فوری را با کمال بیربطی ربط داد به افزایش دستمزد کارگر و پرداخت حق بیمهی اجباری و گران شدن لوازم یدکی، یک دست شمع و پلاتین و تسمه پروانه اتومبیل که هفته گذشته بابت تعویض آن چهار صد تومان داده بود و بالاخره پس از مذاکراتی طولانی قرار شد نه حرف بنده باشد نه حرف ایشان، بلکه دوازده تا عکس شش در چهار را با یک کارت پستال رنگی نُه تومان حساب کند. و نتیجتاً پس از توافق، وارد اتاقی شدیم که دوربین و نورافکنها به حالت قهر پشتشان را به یکدیگر کرده بودند .
آقای «فتو» برای این که نشان بدهد تا چه حد به حرفهی خود وارد است کراوات بنده را به این دلیل که چون رنگ روشنی دارد و توی عکس آن چنان که باید و شاید نمود ندارد با کراوات گل باقالی رنگ مستعملی که عین لاشهی گوسفندیخ زده به چنگک چوب رختی آویزان بود عوض کرد و پس از چرخاندن صندلی، دور بازوهایم را گرفت و به زور امر کرد: بفرمائید !
چندین بار هم نورافکنها را عقب و جلو برد و صورت مدل(!) را تقریباً با فشار کج و راست کرد و بالاخره بعد از ور رفتن های مکرر به آلات و ادوات توی جعبه دوربین فرمان بیحرکت داد .
حرارت ناشی از روشنایی نورافکنها و رنج محکم بودن گره کراوات و خشک شدن رگهای گردن چنان بود که هر لحظه آرزو میکردم قال قضیه کنده بشود، ولی زهی تصورات باطل و خیال خام !
آقای عکاس ضمن این که خط سیر نگاهم را مشخص میکرد، گفت: لطفاً یه کمی لبخند بزنید .
همان طوری که تنم به طرف راست و گردنم به طرف چپ متمایل بود، بدون این که کوچکترین حرکتی به ستون فقرات بدهم، پرسیدم آخه چرا؟ !
ـ برای این که توی عکس اخم کرده و عبوس میافتید و اون وقت هر کسی آن را ببیند به شما خواهد گفت اون عکاس بیشعور، عقلش نرسید بهت بگه لبخند بزن؟
ـ چشم.........بفرمائید !
به زور نیشم را باز کردم و بیصبرانه انتظار میکشیدم شاسی مربوط به عدسی دوربین را که همانند سرسیم دینامیت در دست گرفته بود فشار بدهد. ولی نه تنها فشار نداد بلکه بیاختیار با دلخوری آن را ول کرد روی هوا. آمد به طرفم و کمی سرم را بیشتر به سمت چپ خم کرد. و گفت: توی لبخند که نباید دندونهای آدم معلوم باشه جانم !
گفتم: بفرمائین خوبه؟
و ادامه داستان رو از لینک زیر ببینید
http://www.p30data.com/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=2499#20600
مقایسه دختر و پسر های ایرانی
وقتی یک دختر حرفی نمیزند میلیونها فکر در سرش می گذرد
وقتی یک دختربحث نمیکند عمیقا مشغول فکر کردن است
وقتی یک دختربا چشمانی پر از سوال به تو نگاه میکند یعنی نمی داند تو تا چند وقت دیگر با او خواهی بود
وقتی یک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسی تو می گوید: خوبم یعنی اصلا حال خوبی ندارد
وقتی یک دختر به تو خیره می شود شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ می گویی
وقتی یک دختر سرش را روی سینه تو می گذارد آرزو می کند برای همیشه مال او باشی
وقتی یک دختر هر روز به تو زنگ می زند توجه تو را طلب می کند
وقتی یک دختر هر روز برای تو [اس ام اس] می فرستد یعنی میخواهد تو اقلا یک بار جوابش را بدهی
وقتی یک دختر به تو می گوید دوستت دارم یعنی واقعا دوستت دارد
وقتی یک دختر اعتراف می کند که بدون تونمی تواند زندگی کند یعنی تصمیم گرفته که تو تمام آینده اش باشی
وقتی یک دختر می گوید دلش برایت تنگ شده هیچ کسی در دنیا بیشتر از او دلتنگ تو نیست
وقتی یک پسر حرفی نمی زند حرفی برای گفتن ندارد
وقتی یک پسر بحث نمی کند حال وحوصله بحث کردن ندارد
وقتی یک پسر با چشمانی پر از سوال به تو نگاه می کند یعنی واقعا گیج شده است
وقتی یک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسی تومی گوید: خوبم یعنی واقعا حالش خوبه
وقتی یک پسر به تو خیره می شود دو حالت داره یا شگفت زده است یا عصبانی
وقتی یک پسر هر روز به تو زنگ می زند او با تو مدت زیادی حرف می زند که توجه ات را جلب کند
وقتی یک پسر هرروز برای تو [اس ا م اس] می فرستد بدون که برای همه "فوروارد" کرده
وقتی یک پسر به تو میگوید دوستت دارم دفعه اولش نیست (آخرش هم نخواهد بود)
وقتی یک پسر اعتراف می کند که بدون تو نمی تواند زندگی کند تصمیم شو گرفته که تورو اقلا واسه یه هفته داشته باشه
ادامه داستان رو با ما باشید www.p30data.com